حالا اون سعی میکرد هر جور شده خودشو به من برسونه...کنکور شرکت کرد و این در و اون در بزن و بهانه بیار و یه کم همه چیو عقب بنداز...نمیگم مشکل نداشتیم اما توجهی بهش نمیکردیم...ترم گذشت ترم آخرم بود...تولدش شد دوباره هدیه ...دیگه تحمل دوریشو نداشتم...واسه همسن خوابگاه نگرفتم و قرار شد روز اول کلاسم که تا ۸ شب کلاس داشتم هودش بیاد دنبالم و دو روز دیگه هم کلاسام زود تموم میشد خودم میومدم...درس من داشت تموم میشد اما بهانه گیریهای اون شروع...طوری شد که بهد از تعطیلات عید ۲روز بود یه هفته نبود...۴صبح میرفتم شهرستان واسه دانشگاه و ۱۱ شب خسته و داغون میرسیدم خونه...واسه کی؟واسه چی اینقد یحتی کشیدم؟